دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 3697
نمايش فراداده
رباعيات
قسمت هفدهم
-
گر يك نفسى واقف اسرار شوى
تا منست خود تو تا ابد تيره ستى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گر يك ورق از كتاب ما برخوانى
گر يك نفسى به درس دل بنشينى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم به طبيب داروئى فرمائى
گفتا كه چه درد ميكند بنمائى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم صنما مگر كه جانان منى
مرتد گردم گر ز تو من برگردى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم صنمى شدى كه جان را وطنى
گفتم كه به تيغ حجتم چند زنى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم كه چونى مها خوشى محزونى
چون باشد طلعت مه گردونى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم كه دلا تو در بلا افتادى
گفتم كه دماغ دوا بايد گفت
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم كه كدامست طريق هستى
پس گفتم دل چرا ز پستى برمد
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتند كه هست يار را شور وشرى
گفتا ترش است روى خوبش قدرى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتى كه چه بي شرم و چه آهن روئى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
-
جانبازى را به جان خريدار شوى
چون مست از او شوى تو هشيار شوى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
حيران ابد شوى زهى حيرانى
استادان را به درس خود بنشانى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
نبضم بگرفت از سر دانائى
بردم دستش سوى دل سودائى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
اكنون كه همى نظر كنم جان منى
اى جان جهان تو كفر و ايمان منى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتا كه حدي جان مكن گر ز منى
گفتا كه هنوز عاشق خويشتنى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتا مه را كسى نپرسد چونى
تابان و لطيف و خوبى و موزونى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتا كه خوشم تو به كجا افتادى
ديوانه توئى كه در دوا افتادى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
دل گفت طريق هستى اندر پستى
گفتا زانرو كه در درين دربستى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
گفتم كه دوم بار بگو خوش خبرى
گفتم كه زهى تهمت كژ بر شكرى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
ديوانه توئى كه عقل از من جوئى
آئينه كند هميشه آهن روئى
گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى