دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 444
نمايش فراداده
غزليات
-
از دل به دل برادر گويند روزنيست
هر كس كه غافل آمد از اين روزن ضمير
زان روزنه نظر كن در خانه جليس
گر روشن است و بر تو زند برق روشنش
پهلوى او نشين كه امير است و پهلوان
در گردنش درآر دو دست و كنار گير
رو رخت سوى او كش و پهلوش خانه گير
خواهم كه شرح گويم مي لرزد اين دلم
آن جا كه او نباشد اين جان و اين بدن
خواهى بلرز و خواه ملرز اينت گفتنيست آهن شكافتن بر داوود عشق چيست
آهن شكافتن بر داوود عشق چيست
-
روزن مگير گير كه سوراخ سوزنيست
گر فاضل زمانه بود گول و كودنيست
بنگر كه ظلمت است در او يا كه روشنيست
مي دان كه كان لعل و عقيق است و معدنيست
گل در رهش بكار كه سروى و سوسنى است
برخور از آن كنار كه مرفوع گردنيست
كان جا فرشتگان را آرام و مسكنيست
زيرا غريب و نادر و بي ما و بي منيست
از همدگر رميده چو آبى و روغنيست
گر بر لب و دهانم خود بند آهنيست خامش كه شاه عشق عجايب تهمتنيست
خامش كه شاه عشق عجايب تهمتنيست