دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 575
نمايش فراداده

غزليات

  • مرا عاشق چنان بايد كه هر بارى كه برخيزد دلى خواهيم چون دوزخ كه دوزخ را فروسوزد ملك ها را چه منديلى به دست خويش درپيچد چو شيرى سوى جنگ آيد دل او چون نهنگ آيد چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند چو او از هفتمين دريا به كوه قاف رو آرد چو او از هفتمين دريا به كوه قاف رو آرد
  • قيامت هاى پرآتش ز هر سويى برانگيزد دو صد دريا بشوراند ز موج بحر نگريزد چراغ لايزالى را چو قنديلى درآويزد بجز خود هيچ نگذارد و با خود نيز بستيزد ز عرشش اين ندا آيد بناميزد بناميزد از آن دريا چه گوهرها كنار خاك درريزد از آن دريا چه گوهرها كنار خاك درريزد