دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 581
نمايش فراداده

غزليات

  • صلا يا ايها العشاق كان مه رو نگار آمد بشارت مى پرستان را كه كار افتاد مستان را قيامت در قيامت بين نگار سروقامت بين چو او آب حيات آمد چرا آتش برانگيزد درآ ساقى دگرباره بكن عشاق را چاره چو كار جان به جان آمد نداى الامان آمد رود جان بدانديشش به شمشير و كفن پيشش نه اول ماند و نى آخر مرا در عشق آن فاخر اگر چه لطف شمس الدين تبريزى گذر دارد اگر چه لطف شمس الدين تبريزى گذر دارد
  • ميان بنديد عشرت را كه يار اندر كنار آمد كه بزم روح گستردند و باده بي خمار آمد كز او عالم بهشتى شد هزاران نوبهار آمد چو او باشد قرار جان چرا جان بي قرار آمد كه آهوچشم خون خواره چو شير اندر شكار آمد كه لشكرهاى عشق او به دروازه حصار آمد كه هرك از عشق برگردد به آخر شرمسار آمد كه عاشق همچو نى آمد و عشق او چو نار آمد ز باد و آب و خاك و نار جان هر چهار آمد ز باد و آب و خاك و نار جان هر چهار آمد