دگرباره سر مستان ز مستى در سجود آمد سراندازان و جانبازان دگرباره بشوريدند دگرباره جهان پر شد ز بانگ صور اسرافيل ببين اجزاى خاكى را كه جان تازه پذرفتند ندارد رنگ آن عالم وليك از تابه ديده نصيب تن از اين رنگست نصيب جان از اين لذت بسوز اى دل كه تا خامى نيايد بوى دل از تو هميشه بوى با عودست نه رفت از عود و نه آمدز صف نگريخت شاهنشه ولى خود و زره پرده ست ز صف نگريخت شاهنشه ولى خود و زره پرده ست
مگر آن مطرب جان ها ز پرده در سرود آمد وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد امين غيب پيدا شد كه جان را زاد و بود آمد همه خاكيش پاكى شد زيان ها جمله سود آمد چو نور از جان رنگ آميز اين سرخ و كبود آمد ازيرا ز آتش مطبخ نصيب ديگ دود آمد كجا ديدى كه بي آتش كسى را بوى عود آمد يكى گويد كه دير آمد يكى گويد كه زود آمدحجاب روى چون ماهش ز زخم خلق خود آمد حجاب روى چون ماهش ز زخم خلق خود آمد