دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 582
نمايش فراداده
غزليات
-
مه دى رفت و بهمن هم بيا كه نوبهار آمد
درختان بين كه چون مستان همه گيجند و سرجنبان
سمن را گفت نيلوفر كه پيچاپيچ من بنگر
بنفشه در ركوع آمد چو سنبل در خشوع آمد
چه گفت آن بيد سرجنبان كه از مستى سبك سر شد
قلم بگرفته نقاشان كه جانم مست كف هاشان
هزاران مرغ شيرين پر نشسته بر سر منبر
چو گويد مرغ جان ياهو بگويد فاخته كوكو
بفرمودند گل ها را كه بنماييد دل ها را
به بلبل گفت گل بنگر به سوى سوسن اخضر
جوابش داد بلبل رو به كشف راز من بگرو
چنار آورد رو در رز كه اى ساجد قيامى كن
منم حامل از آن شربت كه بر مستان زند ضربت
برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ
رسيد اين ماجراى او به سيب لعل خندان رو
چو سيب آورد اين دعوى كه نيكو ظنم از مولى
كسى سنگ اندر او بندد چو صادق بود مي خندد
كلوخ انداز خوبان را براى خواندن باشد
زليخا گر دريد آن دم گريبان و زه يوسف خورد سنگ و فرونايد كه من آويخته شادم
خورد سنگ و فرونايد كه من آويخته شادم
-
زمين سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
صبا برخواند افسونى كه گلشن بي قرار آمد
چمن را گفت اشكوفه كه فضل كردگار آمد
چو نرگس چشمكش مي زد كه وقت اعتبار آمد
چه ديد آن سرو خوش قامت كه رفت و پايدار آمد
كه تصويرات زيباشان جمال شاخسار آمد
نا و حمد مي خواند كه وقت انتشار آمد
بگويد چون نبردى بو نصيبت انتظار آمد
نشايد دل نهان كردن چو جلوه يار غار آمد
كه گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
كه اين عشقى كه من دارم چو تو بي زينهار آمد
جوابش داد كاين سجده مرا بي اختيار آمد
مرا باطن چو نار آمد تو را ظاهر چنان آمد
بر او بخشود و گل گفت اه كه اين مسكين چه زار آمد
به گل گفت او نمي داند كه دلبر بردبار آمد
براى امتحان آن ز هر سو سنگسار آمد
چرا شيرين نخندد خوش كش از خسرو نار آمد
جفاى دوستان با هم نه از بهر نفار آمد
پى تجميش و بازى دان كه كشاف سرار آمد كه اين تشريف آويزش مرا منصوروار آمد
كه اين تشريف آويزش مرا منصوروار آمد