دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 586
نمايش فراداده

غزليات

  • مرا دلبر چنان بايد كه جان فتراك او گيرد يكى پيمانه اى دارم كه بر دريا همي خندد خداوندا تو مي دانى كه جانم از تو نشكيبد زهى هستى كه تو دارى زهى مستى كه من دارم هلا بس كن هلا بس كن كه اين عشقى كه بگزيدى هلا بس كن هلا بس كن كه اين عشقى كه بگزيدى
  • مرا مطرب چنان بايد كه زهره پيش او ميرد دل ديوانه اى دارم كه بند و پند نپذيرد ازيرا هيچ ماهى را دمى از آب نگزيرد تو را هستى همي زيبد مرا مستى همي زيبد نشاطى مي دهد بي غم قبولى مي كند بي رد نشاطى مي دهد بي غم قبولى مي كند بي رد