دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 617
نمايش فراداده
غزليات
-
چونى و چه باشد چون تا قدر تو را داند
عالم ز تو پرنورست اى دلبر دور از تو
اين پرده نيلى را باديست كه جنباند
خرقه غم و شادى را دانى كه كه مي دوزد
اندر دل آيينه دانى كه چه مي تابد
شقه علم عالم هر چند كه مي رقصد
وان كس كه هوا را هم داند كه چه بيچارست شمس الحق تبريزى اين مكر كه حق دارد
شمس الحق تبريزى اين مكر كه حق دارد
-
جز پادشه بي چون قدر تو كجا داند
حق تو زمين داند يا چرخ سما داند
اين باد هوايى نى بادى كه خدا داند
وين خرقه ز دوزنده خود را چه جدا داند
داند چه خيالست آن آن كس كه صفا داند
چشم تو علم بيند جان تو هوا داند
جز حضرت الاالله باقى همه لا داند بى مهره تو جانم كى نرد دغا داند
بى مهره تو جانم كى نرد دغا داند