دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 666
نمايش فراداده

غزليات

  • خنك جانى كه او يارى پسندد تو باشى خنده و يار تو شادى تو باشى سجده و يار تو تعظيم تو باشى چون صدا و يار غارت تو آدينه بوى او وقت خطبه نگر آخر دمى در نحن اقرب خيالى خوش دهد دل زان بنازد بر او مسخره آمد دل و جان مزن سيلى چنانك گيج گردم خمش تا درس گويد آن زبانى اگر گويى تو نى را هى خمش كن اگر گويى تو نى را هى خمش كن
  • كز او دوريش خود صورت نبندد كه بي شادى دهان كس نخندد كه بي تعظيم هرگز سر نخنبد چو آوازى به نزد كوه و گنبد نه ز آدينه جدا چون روز شنبد نظر را تا نجنباند نجنبد خيالى زشت آرد دل بتندد گه از صله گه از سيليش رندد ز گيجى دور افتم ز اصل و مسند كه لا باشد به پيشش صد مهند بگويد با لبش گو اى ميد بگويد با لبش گو اى ميد