اين که نقاب مرا نهاده به صورت
کيست ؟ که نتوان شناخت سيرت او را
بر تن من حاکم است و حلق نداند
راز حضور مرا و غيبت او را
جان و تن من ، طعام روز و شب اوست
ضعف من است اين که زاده قوت او را
جسم مرا چون جذام کهنه جويده ست
چاره نجويده کسي جراحت او را
باده ي خون منش کشانده به مستي
ذلت من آفريده لذت او را
دشمن من ، جاگزيده در بدن من
نفرت من ، بيش کرده نخوت او را
بر سر آن است کز تنم بکند پوست
تا بستايم هميشه ، قدرت او را
واي که چون از درون من بدر آيد
آينه حس مي کند کراهت او را
جمجمه اي با دو چشمخانه ي خالي است
وين همه زشتي ، قزوده هيبت او را
اسکلتي پير ، زاده مي شود از من
منتظرم ساعت ولادت او را