زمین و زمان

نادر نادر پور

نسخه متنی -صفحه : 33/ 6
نمايش فراداده

نقابدار عريان

اين که نقاب مرا نهاده به صورت

کيست ؟ که نتوان شناخت سيرت او را

بر تن من حاکم است و حلق نداند

راز حضور مرا و غيبت او را

جان و تن من ، طعام روز و شب اوست

ضعف من است اين که زاده قوت او را

جسم مرا چون جذام کهنه جويده ست

چاره نجويده کسي جراحت او را

باده ي خون منش کشانده به مستي

ذلت من آفريده لذت او را

دشمن من ، جاگزيده در بدن من

نفرت من ، بيش کرده نخوت او را

بر سر آن است کز تنم بکند پوست

تا بستايم هميشه ، قدرت او را

واي که چون از درون من بدر آيد

آينه حس مي کند کراهت او را

جمجمه اي با دو چشمخانه ي خالي است

وين همه زشتي ، قزوده هيبت او را

اسکلتي پير ، زاده مي شود از من

منتظرم ساعت ولادت او را