واجب الوجود، اقيانوس، عدد، شريك البارى.
بنابر اين، بر اساس نظر ايشان مى توان گفت: اولاً ملاك كلى و جزئى بودنِ يك مفهوم به ترتيب قابليت صدق و عدم قابليت صدق بر مصاديق متعدّد است. بنابراين، تحقق و يا عدم تحقق مصداق خارجى، محدود و يا بى شمار بودنِ آن، دخلى در كليت و جزئيت مفهوم ندارد.
با توجه به تقسيم مفهوم به كلّى و جزئى، مى توان لفظى را كه دال بر معناى جزئى است لفظ جزئى و لفظى را كه دال بر معناى كلّى است لفظ كلّى ناميد. در اين صورت، تقسيم الفاظ به جزئى و كلّى از قبيل نامگذارى دالّ به اسم مدلول خواهد بود.
ثانياً بايد توجه داشت كه مفهوم افعالى مانند: توبه مى كند، انقلاب خواهد كرد، نيز از مفاهيم كلى است؛ زيرا اين مفاهيم نيز قابل صدق بر مصاديق متعدّد است. پس ويژگى كلى بودن هم در مدلول برخى از اسما يافت مى شود و هم در مدلول افعال.
روشن است كه در منطق تنها از مفاهيم كلّى بحث مى شود؛ چرا كه تلاش هاى فكرى دانشمندانِ علوم، جملگى براى دست يافتن به قوانين كلّى است؛ مثلاً موضوع علم شيمى، يك مصداق از عنصرى كه به طور مشخص و معين در آزمايشگاه وجود دارد نيست؛ بلكه موضوع آن خواص يك عنصر به نحو كلّى است. پس منطق به عنوان روشى كه نقش خادم علوم را ايفا مى كند بايد به چند و چون مفاهيم كلّى و چگونگى مصون ماندن انديشه از خطا در جريان كشف مجهولات و قوانين كلّى، بپردازد.
جزئى حقيقى و جزئى اضافى
جزئى در اصطلاح اكثر منطق دانان به دو معنا به كار مى رود:
الف) جزئى حقيقى. مفهومى است كه بر بيش از يك فرد قابل انطباق نيست؛ مانند: مكّه؛
ب) جزئى اضافى. مفهومى است كه در مقايسه با مفهوم ديگر، به لحاظ تعداد افراد قابل صدق بر آن، محدودتر است، چه اين مفهوم فقط بر يك فرد قابل انطباق باشد و چه بر بيش از يك فرد؛ مثلاً اگر دو مفهوم كلى انسان و حيوان را در نظر بگيريم، مى بينيم مفهوم حيوان شامل افرادى بيش از مصاديق انسان مى شود. پس مفهوم انسان در مقايسه با مفهوم حيوان، جزئى اضافى است.