غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 185
نمايش فراداده
-
دلم دل از هوس يار بر نمي گيرد
بلاى عشق خدايا ز جان ما برگير
همي گدازم و مي سازم و شكيباييست
وجود خسته من زير بار جور فلك
رواست گر نكند يار دعوى يارى
چه باشد ار به وفا دست گيردم يك بار بسوخت سعدى در دوزخ فراق و هنوز
بسوخت سعدى در دوزخ فراق و هنوز
-
طريق مردم هشيار بر نمي گيرد
كه جان من دل از اين كار بر نمي گيرد
كه پرده از سر اسرار بر نمي گيرد
جفاى يار به سربار بر نمي گيرد
چو بار غم ز دل يار بر نمي گيرد
گرم ز دست به يك بار بر نمي گيرد طمع از وعده ديدار بر نمي گيرد
طمع از وعده ديدار بر نمي گيرد