غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 20
نمايش فراداده
-
كمان سخت كه داد آن لطيف بازو را
هزار صيد دلت پيش تير بازآيد
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجى
ديار هند و اقاليم ترك بسپارند
مغان كه خدمت بت مي كنند در فرخار
حصار قلعه باغى به منجنيق مده
مرا كه عزلت عنقا گرفتمى همه عمر
لبت بديدم و لعلم بيوفتاد از چشم
بهاى روى تو بازار ماه و خور بشكست
به رنج بردن بيهوده گنج نتوان برد به عشق روى نكو دل كسى دهد سعدى
به عشق روى نكو دل كسى دهد سعدى
-
كه تير غمزه تمامست صيد آهو را
بدين صفت كه تو دارى كمان ابرو را
كه روز معركه بر خود زره كنى مو را
چو چشم ترك تو بينند و زلف هندو را
نديده اند مگر دلبران بت رو را
به بام قصر برافكن كمند گيسو را
چنان اسير گرفتى كه باز تيهو را
سخن بگفتى و قيمت برفت لل را
چنان كه معجز موسى طلسم جادو را
كه بخت راست فضيلت نه زور بازو را كه احتمال كند خوى زشت نيكو را
كه احتمال كند خوى زشت نيكو را