غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 232
نمايش فراداده
-
تو آن نه اى كه دل از صحبت تو برگيرند
و گر به خشم برانى طريق رفتن نيست
به تيغ اگر بزنى بي دريغ و برگردى
هلاك نفس به نزديك طالبان مراد
روا بود همه خوبان آفرينش را
قمر مقابله با روى او نيارد كرد
به چند سال نشايد گرفت ملكى را
خدنگ غمزه خوبان خطا نمي افتد
كم از مطالعه اى بوستان سلطان را وصال كعبه ميسر نمي شود سعدى
وصال كعبه ميسر نمي شود سعدى
-
و گر ملول شوى صاحبى دگر گيرند
كجا روند كه يار از تو خوبتر گيرند
چو روى باز كنى دوستى ز سر گيرند
اگر چه كار بزرگست مختصر گيرند
كه پيش صاحب ما دست بر كمر گيرند
و گر كند همه كس عيب بر قمر گيرند
كه خسروان ملاحت به يك نظر گيرند
اگر چه طايفه اى زهد را سپر گيرند
چو باغبان نگذارد كز او مر گيرند مگر كه راه بيابان پرخطر گيرند
مگر كه راه بيابان پرخطر گيرند