غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 259
نمايش فراداده
-
مرا راحت از زندگى دوش بود
چنان مست ديدار و حيران عشق
نگويم مى لعل شيرين گوار
ندانستم از غايت لطف و حسن
به ديدار و گفتار جان پرورش
نمي دانم اين شب كه چون روز شد
مذن غلط كرد بانگ نماز
بگفتيم و دشمن بدانست و دوست
به خوابش مگر ديده اى سعديا مبادا كه گنجى ببيند فقير
مبادا كه گنجى ببيند فقير
-
كه آن ماه رويم در آغوش بود
كه دنيا و دينم فراموش بود
كه زهر از كف دست او نوش بود
كه سيم و سمن يا بر و دوش بود
سراپاى من ديده و گوش بود
كسى بازداند كه باهوش بود
مگر همچو من مست و مدهوش بود
نماند آن تحمل كه سرپوش بود
زبان دركش امروز كان دوش بود كه نتواند از حرص خاموش بود
كه نتواند از حرص خاموش بود