غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 274
نمايش فراداده
-
هفته اى مي رود از عمر و به ده روز كشيد
آن كه برگشت و جفا كرد به هيچم بفروخت
هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
مرو اى دوست كه ما بى تو نخواهيم نشست
از تو با مصلحت خويش نمي پردازم
آفرين كردن و دشنام شنيدن سهلست
جهد بسيار بكردم كه نگويم غم دل
آخر اى مطرب از اين پرده عشاق بگرد
تشنگانت به لب اى چشمه حيوان مردند سخن سعدى بشنو كه تو خود زيبايى
سخن سعدى بشنو كه تو خود زيبايى
-
كز گلستان صفا بوى وفايى ندميد
به همه عالمش از من نتوانند خريد
گو بگو از لب شيرين كه لطيفست و لذيذ
كام در كام نهنگست ببايد طلبيد
مبر اى يار كه ما از تو نخواهيم بريد
كه محالست كه در خود نگرد هر كه تو ديد
چه از آن به كه بود با تو مرا گفت و شنيد
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسيد
چند گويى كه مرا پرده به چنگ تو دريد
چند چون ماهى بر خشك توانند طپيد خاصه آن وقت كه در گوش كنى مرواريد
خاصه آن وقت كه در گوش كنى مرواريد