غزلیات
مصلح الدین سعدی شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 670/ 300
نمايش فراداده
-
اى صبر پاى دار كه پيمان شكست يار
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
در عشق يار نيست مرا صبر و سيم و زر
چون قامتم كمان صفت از غم خميده ديد
سعدى به بندگيش كمر بسته اى وليك اكنون كه بي وفايى يارت درست شد
اكنون كه بي وفايى يارت درست شد
-
كارم ز دست رفت و نيامد به دست يار
يا رب ز من چه خاست كه بى من نشست يار
ليك آب چشم و آتش دل هر دو هست يار
چون تير ناگهان ز كنارم بجست يار
منت منه كه طرفى از اين برنبست يار در دل شكن اميد كه پيمان شكست يار
در دل شكن اميد كه پيمان شكست يار