شرطست جفا كشيدن از يار من معتقدم كه هر چه گويى پيش دگرى نمي توان رفت عيبت نكنم اگر بخندى شك نيست كه بوستان بخندد تو مي روى و خبر ندارى گر پيش تو نوبتى بميرم جز حسرت آن كه زنده گردم گفتم كه به گوشه اى چو سنگى دانم كه ميسرم نگردد سعدى نرود به سختى از پيش
سعدى نرود به سختى از پيش
خمرست و خمار و گلبن و خار شيرين بود از لب شكربار از تو به تو آمدم به زنهار بر من چو بگريم از غمت زار هر گه كه بگريد ابر آزار و اندر عقبت قلوب و ابصار هيچم نبود گزند و تيمار تا پيش بميرمت دگربار بنشينم و روى دل به ديوار تو سنگ درآورى به گفتار با قيد كجا رود گرفتار
با قيد كجا رود گرفتار