گلبنان پيرايه بر خود كرده اند ساقيان لاابالى در طواف جرعه اى خورديم و كار از دست رفت ما به يك شربت چنين بيخود شديم آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خيمه بيرون بر كه فراشان باد زندگانى چيست مردن پيش دوست تا جهان بودست جماشان گل عاشقان را كشته مي بينند خلق
عاشقان را كشته مي بينند خلق
بلبلان را در سماع آورده اند هوش ميخواران مجلس برده اند تا چه بى هوشانه در مي كرده اند ديگران چندين قدح چون خورده اند خام طبعان همچنان افسرده اند فرش ديبا در چمن گسترده اند كاين گروه زندگان دل مرده اند از سلحداران خار آزرده اند بشنو از سعدى كه جان پرورده اند
بشنو از سعدى كه جان پرورده اند