اى پيك پى خجسته كه دارى نشان دوست حال از دهان دوست شنيدن چه خوش بود اى يار آشنا علم كاروان كجاست گر زر فداى دوست كنند اهل روزگار دردا و حسرتا كه عنانم ز دست رفت رنجور عشق دوست چنانم كه هر كه ديد گر دوست بنده را بكشد يا بپرورد گر آستين دوست بيفتد به دست من بى حسرت از جهان نرود هيچ كس به در بعد از تو هيچ در دل سعدى گذر نكرد
بعد از تو هيچ در دل سعدى گذر نكرد
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست يا از دهان آن كه شنيد از دهان دوست تا سر نهيم بر قدم ساربان دوست ما سر فداى پاى رسالت رسان دوست دستم نمي رسد كه بگيرم عنان دوست رحمت كند مگر دل نامهربان دوست تسليم از آن بنده و فرمان از آن دوست چندان كه زنده ام سر من و آستان دوست الا شهيد عشق به تير از كمان دوست وان كيست در جهان كه بگيرد مكان دوست
وان كيست در جهان كه بگيرد مكان دوست