اى ولوله عشق تو بر هر سر كويى آخر سر مويى به ترحم نگر آن را كم مي نشود تشنگى ديده شوخم اى هر تنى از مهر تو افتاده به كنجى ما يك دل و تو شرم ندارى كه برآيى در كان نبود چون تن زيباى تو سيمى بر هم نزند دست خزان بزم رياحين با اين همه ميدان لطافت كه تو دارى
با اين همه ميدان لطافت كه تو دارى
روى تو ببرد از دل ما هر غم رويى كاهى بودش تعبيه بر هر بن مويى با آن كه روان كرده ام از هر مژه جويى وى هر دلى از شوق تو آواره به سويى هر لحظه به دستانى و هر روز به خويى وز سنگ نخيزد چو دل سخت تو رويى گر باد به بستان برد از زلف تو بويى سعدى چه بود در خم چوگان تو گويى
سعدى چه بود در خم چوگان تو گويى