توانگران كه به جنب سراى درويشند تو اى توانگر حسن از غناى درويشان تو را چه غم كه يكى در غمت به جان آيد مرا به علت بيگانگى ز خويش مران غلام همت رندان و پاكبازانم هرآينه لب شيرين جواب تلخ دهد تو عاشقان مسلم نديده اى سعدى نه چون منند و تو مسكين حريص كوته دست
نه چون منند و تو مسكين حريص كوته دست
مروتست كه هر وقت از او بينديشند خبر ندارى اگر خسته اند و گر ريشند كه دوستان تو چندان كه مي كشى بيشند كه دوستان وفادار بهتر از خويشند كه از محبت با دوست دشمن خويشند چنان كه صاحب نوشند ضارب نيشند كه تيغ بر سر و سر بنده وار در پيشند كه ترك هر دو جهان گفته اند و درويشند
كه ترك هر دو جهان گفته اند و درويشند