حكايت از لب شيرين دهان سيم اندام حريف دوست كه از خويشتن خبر دارد اگر ملول شوى يا ملامتم گويى من آن نيم كه به جور از مراد بگريزم بسى نماند كه پنجاه ساله عاقل را مرا كه با توام از هر كه هست باكى نيست شب دراز نخفتم كه دوستان گويند تو در كنار من آيى من اين طمع نكنم ضرورتست كه روزى بسوزد اين اوراق
ضرورتست كه روزى بسوزد اين اوراق
تفاوتى نكند گر دعاست يا دشنام شراب صرف محبت نخوردست تمام اسير عشق نينديشد از ملال و ملام به آستين نرود مرغ پاى بسته به دام به پنج روز به ديوانگى برآيد نام حريف خاص نينديشد از ملامت عام به سرزنش عجبا للمحب كيف ينام كه مي نيايدت از حسن وصف در اوهام كه تاب آتش سعدى نياورد اقلام
كه تاب آتش سعدى نياورد اقلام