من اگر نظر حرامست بسى گناه دارم ستم از كسيست بر من كه ضرورتست بردن نه فراغت نشستن نه شكيب رخت بستن نه اگر همي نشينم نظرى كند به رحمت بسم از قبول عامى و صلاح نيك نامى تن من فداى جانت سر بنده و آستانت چو تو را بدين شگرفى قدم صلاح باشد چه شبست يا رب امشب كه ستاره اى برآمد مكنيد دردمندان گله از شب جدايى كه نه روى خوب ديدن گنهست پيش سعدى
كه نه روى خوب ديدن گنهست پيش سعدى
چه كنم نمي توانم كه نظر نگاه دارم نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم نه مقام ايستادن نه گريزگاه دارم نه اگر همي گريزم دگرى پناه دارم چو به ترك سر بگفتم چه غم از كلاه دارم چه مرا به از گدايى چو تو پادشاه دارم نه مروتست اگر من نظر تباه دارم كه دگر نه عشق خورشيد و نه مهر ماه دارم كه من اين صباح روشن ز شب سياه دارم تو گمان نيك بردى كه من اين گناه دارم
تو گمان نيك بردى كه من اين گناه دارم