امشب سبكتر مي زنند اين طبل بي هنگام را يك لحظه بود اين يا شبى كز عمر ما تاراج شد هم تازه رويم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل گر پاى بر فرقم نهى تشريف قربت مي دهى چون بخت نيك انجام را با ما به كلى صلح شد سعدى علم شد در جهان صوفى و عامى گو بدان
سعدى علم شد در جهان صوفى و عامى گو بدان
يا وقت بيدارى غلط بودست مرغ بام را ما همچنان لب بر لبى نابرگرفته كام را كز عهده بيرون آمدن نتوانم اين انعام را جز سر نمي دانم نهادن عذر اين اقدام را بگذار تا جان مي دهد بدگوى بدفرجام را ما بت پرستى مي كنيم آن گه چنين اصنام را
ما بت پرستى مي كنيم آن گه چنين اصنام را