كس اين كند كه ز يار و ديار برگردد تنكدلى كه نيارد كشيد زحمت گل به جنگ خصم كسى كز حيل فروماند به آب تيغ اجل تشنست مرغ دلم به زير سنگ حواد كسى چه چاره كند دلم نماند پس اين خون چيست هر ساعت گر از ديار به وحشت ملول شد سعدى
گر از ديار به وحشت ملول شد سعدى
كند هرآينه چون روزگار برگردد ملامتش نكنند ار ز خار برگردد ضرورتست كه بيچاره وار برگردد كه نيم كشته به خون چند بار برگردد جز اين قدر كه به پهلو چو مار برگردد كه در دو ديده ياقوت بار برگردد گمان مبر كه به معنى ز يار برگردد
گمان مبر كه به معنى ز يار برگردد