ما همه چشميم و تو نور اى صنم روى مپوشان كه بهشتى بود حور خطا گفتم اگر خواندمت تا به كرم خرده نگيرى كه من روى تو بر پشت زمين خلق را اين همه دلبندى و خوبى تو را سروبنى خاسته چون قامتت اين همه طوفان به سرم مي رود سعدى از اين چشمه حيوان كه خورد
سعدى از اين چشمه حيوان كه خورد
چشم بد از روى تو دور اى صنم هر كه ببيند چو تو حور اى صنم ترك ادب رفت و قصور اى صنم غايبم از ذوق حضور اى صنم موجب فتنه ست و فتور اى صنم موضع نازست و غرور اى صنم تا ننشينيم صبور اى صنم از جگرى همچو تنور اى صنم سير نگردد به مرور اى صنم
سير نگردد به مرور اى صنم