كى برست اين گل خندان و چنين زيبا شد ديگر اين مرغ كى از بيضه برآمد كه چنين كه درآموختش اين لطف و بلاغت كان روز شاخكى تازه برآورد صبا بر لب جوى عالم طفلى و جهل حيوانى بگذاشت عقل را گفتم از اين پس به سلامت بنشين پر نشد چون صدف از لولو لالا دهنى سعديا غنچه سيراب نگنجد در پوست
سعديا غنچه سيراب نگنجد در پوست
آخر اين غوره نوخاسته چون حلوا شد بلبل خوش سخن و طوطى شكرخا شد مردم از عقل به دربرد كه او دانا شد چشم بر هم نزدى سرو سهى بالا شد آدمى طبع و ملك خوى و پرى سيما شد گفت خاموش كه اين فتنه دگر پيدا شد كه نه از حسرت او ديده ما دريا شد وقت خوش ديد و بخنديد و گلى رعنا شد
وقت خوش ديد و بخنديد و گلى رعنا شد