دولت جان پرورست صحبت آموزگار آخر عهد شبست اول صبح اى نديم دور نباشد كه خلق روز تصور كنند مشعله اى برفروز مشغله اى پيش گير خيز و غنيمت شمار جنبش باد ربيع برگ درختان سبز پيش خداوند هوش روز بهارست خيز تا به تماشا رويم وعده كه گفتى شبى با تو به روز آورم دور جوانى گذشت موى سيه پيسه گشت دفتر فكرت بشوى گفته سعدى بگوى
دفتر فكرت بشوى گفته سعدى بگوى
خلوت بى مدعى سفره بى انتظار صبح دوم بايدت سر ز گريبان برآر گر بنمايى به شب طلعت خورشيدوار تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار ناله موزون مرغ بوى خوش لاله زار هر ورقى دفتريست معرفت كردگار تكيه بر ايام نيست تا دگر آيد بهار شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار برق يمانى بجست گرد بماند از سوار دامن گوهر بيار بر سر مجلس ببار
دامن گوهر بيار بر سر مجلس ببار