گلست آن ياسمن يا ماه يا روى لبت دانم كه ياقوتست و تن سيم نپندارم كه در بستان فردوس چه شيرين لب سخنگويى كه عاجز به بويى الغيا از ما برآيد الا اى ترك آتشروى ساقى چه شهرآشوبى اى دلبند خودراى چو در ميدان عشق افتادى اى دل دلا گر عاشقى مي سوز و مي ساز در اين ره جان بده يا ترك ما گير بدانديشان ملامت مي كنندم محالست اين كه ترك دوست هرگز
محالست اين كه ترك دوست هرگز
شبست آن يا شبه يا مشك يا بوى نمي دانم دلت سنگست يا روى برويد چون تو سروى بر لب جوى فرو مي ماند از وصفت سخنگوى كه اى باد از كجا آوردى اين بوى به آب باده عقل از من فروشوى چه بزم آرايى اى گلبرگ خودروى ببايد بودنت سرگشته چون گوى تنا گر طالبى مي پرس و مي پوى بر اين در سر بنه يا غير ما جوى كه تا چند احتمال يار بدخوى بگويد سعدى اى دشمن تو مي گويى
بگويد سعدى اى دشمن تو مي گويى