تو را سماع نباشد كه سوز عشق نبود چو هر چه مي رسد از دست اوست فرقى نيست نسيم باد صبا بوى يار من دارد همي گذشت و نظر كردمش به گوشه چشم به صبر خواستم احوال عشق پوشيدن سوار عقل كه باشد كه پشت ننمايد پيام ما كه رساند به خدمتش كه رضا شبى نرفت كه سعدى به داغ عشق نگفت
شبى نرفت كه سعدى به داغ عشق نگفت
گمان مبر كه برآيد ز خام هرگز دود ميان شربت نوشين و تيغ زهرآلود چو باد خواهم از اين پس به بوى او پيمود كه يك نظر بربايم مرا ز من بربود دگر به گل نتوانستم آفتاب اندود در آن مقام كه سلطان عشق روى نمود رضاى توست گرم خسته دارى ار خشنود دگر شب آمد و كى بى تو روز خواهد بود
دگر شب آمد و كى بى تو روز خواهد بود