من چه در پاى تو ريزم كه خوراى تو بود خرم آن روى كه در روى تو باشد همه عمر ذره اى در همه اجزاى من مسكين نيست تا تو را جاى شد اى سرو روان در دل من به وفاى تو كه گر خشت زنند از گل من غايت آنست كه ما در سر كار تو رويم من پروانه صفت پيش تو اى شمع چگل عجبست آن كه تو را ديد و حدي تو شنيد خوش بود ناله دلسوختگان از سر درد ملك دنيا همه با همت سعدى هيچست
ملك دنيا همه با همت سعدى هيچست
سر نه چيزست كه شايسته پاى تو بود وين نباشد مگر آن وقت كه راى تو بود كه نه آن ذره معلق به هواى تو بود هيچ كس مي نپسندم كه به جاى تو بود همچنان در دل من مهر و وفاى تو بود مرگ ما باك نباشد چو بقاى تو بود گر بسوزم گنه من نه خطاى تو بود كه همه عمر نه مشتاق لقاى تو بود خاصه دردى كه به اميد دواى تو بود پادشاهيش همين بس كه گداى تو بود
پادشاهيش همين بس كه گداى تو بود