مكن سرگشته آن دل را كه دست آموز غم كردى قلم بر بي دلان گفتى نخواهم راند و هم راندى بدم گفتى و خرسندم عفاك الله نكو گفتى چه لطفست اين كه فرمودى مگر سبق اللسان بودت عنايت با من اوليتر كه تأديب جفا ديدم غنيمت دان اگر روزى به شادى دررسى اى دل شب غم هاى سعدى را مگر هنگام روز آمد
شب غم هاى سعدى را مگر هنگام روز آمد
به زير پاى هجرانش لگدكوب ستم كردى جفا بر عاشقان گفتى نخواهم كرد و هم كردى سگم خواندى و خشنودم جزاك الله كرم كردى چه حرفست اين كه آوردى مگر سهوالقلم كردى گل افشان بر سر من كن كه خارم در قدم كردى پس از چندين تحمل ها كه زير بار غم كردى كه تاريك و ضعيفش چون چراغ صبحدم كردى
كه تاريك و ضعيفش چون چراغ صبحدم كردى