تا كيم انتظار فرمايى اگرم زنده باز خواهى ديد عمر كوته ترست از آن كه تو نيز از تو كى برخورم كه در وعده نرسيديم در تو و نرسد به سر راهت آورم هر شب روز من شب شود و شب روزم بر رخ سعدى از خيال تو دوش
بر رخ سعدى از خيال تو دوش
وقت آن نامد كه روى بنمايى رنجه شو پيشتر چرا نايى در درازى وعده افزايى سپرى گشت عهد برنايى هيچ بيچاره را شكيبايى ديده اى در وداع بينايى چون ببندى نقاب و بگشايى زرگرى بود و سيم پالايى
زرگرى بود و سيم پالايى