خفتن عاشق يكيست بر سر ديبا و خار گر دگرى را شكيب هست ز ديدار دوست آتش آست و دود مي رودش تا به سقف گر تو ز ما فارغى ما به تو مستظهريم اى كه به ياران غار مشتغلى دوستكام اين همه بار احتمال مي كنم و مي روم ما سپر انداختيم گردن تسليم پيش تيغ جفا گر زنى ضرب تو آسايشست سعدى اگر داغ عشق در تو مر شود
سعدى اگر داغ عشق در تو مر شود
چون نتواند كشيد دست در آغوش يار من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار چشمه چشمست و موج مي زندش بر كنار ور تو ز ما بى نياز ما به تو اميدوار غمزده اى بر درست چون سگ اصحاب غار اشتر مست از نشاط گرم رود زير بار گر بكشى حاكمى ور بدهى زينهار روى ترش گر كنى تلخ تو شيرين گوار فخر بود بنده را داغ خداوندگار
فخر بود بنده را داغ خداوندگار