كهن شود همه كس را به روزگار ارادت گرم جواز نباشد به پيشگاه قبولت مرا به روز قيامت مگر حساب نباشد شنيدمت كه نظر مي كنى به حال ضعيفان گرم به گوشه چشمى شكسته وار ببينى بيايمت كه ببينم كدام زهره و يارا مرا هرآينه روزى تمام كشته ببينى اگر جنازه سعدى به كوى دوست برآرند
اگر جنازه سعدى به كوى دوست برآرند
مگر مرا كه همان عشق اولست و زيادت كجا روم كه نميرم بر آستان عبادت كه هجر و وصل تو ديدم چه جاى موت و اعادت تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عيادت فلك شوم به بزرگى و مشترى به سعادت روم كه بى تو نشينم كدام صبر و جلادت گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت زهى حيات نكونام و رفتنى به شهادت
زهى حيات نكونام و رفتنى به شهادت