با همه مهر و با منش كينست شايد اى نفس تا دگر نكنى ننهد پاى تا نبيند جاى مل زيركان و چنبر عشق دردمند فراق سر ننهد گريه گو بر هلاك من مكنيد لازمست احتمال چندين جور گر هزارم جواب تلخ دهى مرد اگر شير در كمند آردسعديا تن به نيستى درده سعديا تن به نيستى درده
چه كنم حظ بخت من اينست پنجه با ساعدى كه سيمينست هر كه را چشم مصلحت بينست طفل نادان و مار رنگينست مگر آن شب كه گور بالينست كه نه اين نوبت نخستينست كه محبت هزار چندينست اعتقاد من آن كه شيرينست چون كمندش گرفت مسكينستچاره با سخت بازوان اينست چاره با سخت بازوان اينست