شمع بخواهد نشست بازنشين اى غلام مطرب ياران برفت ساقى مستان بخفت بلبل باغ سراى صبح نشان مي دهد ما به تو پرداختيم خانه و هرچ اندر اوست خواهيم آزاد كن خواه قويتر ببند هر كه در آتش نرفت بي خبر از سوز ماست اولم انديشه بود تا نشود نام زشت سعدى اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد
سعدى اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد
روى تو ديدن به صبح روز نمايد تمام شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام وز در ايوان بخاست بانگ خروسان بام هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام مل تو صياد را كس نگريزد ز دام سوخته داند كه چيست پختن سوداى خام فارغم اكنون ز سنگ چون بشكستند جام مرد ره عشق نيست كش غم ننگست و نام
مرد ره عشق نيست كش غم ننگست و نام