من با تو نه مرد پنجه بودم ديدم دل خاص و عام بردى در حلقه كارزارم انداخت انگشت نماى خلق بودم عيب دگران نگويم اين بار گفتم كه برآرم از تو فرياد از چشم عنايتم مينداز گر سر برود فداى پايت امروز چنانم از محبت وان روز كه سر برآرم از خاك
وان روز كه سر برآرم از خاك
افكندم و مردى آزمودم من نيز دلاورى نمودم آن نيزه كه حلقه مي ربودم و انگشت به هيچ برنسودم كاندر حق خويشتن شنودم فرياد كه نشنوى چه سودم كاول به تو چشم برگشودم مرگ آمدنيست دير و زودم كتش به فلك رسيد و دودم مشتاق تو همچنان كه بودم
مشتاق تو همچنان كه بودم