سست پيمانا به يك ره دل ز ما برداشتى نوع تقصيرى تواند بود اى سلطان عشق گفته بودى با تو در خواهم كشيدن جام وصل خاطر از مهر كسان برداشتم از بهر تو لعل ديدى لاجرم چشم از شبه بردوختى شمع بركردى چراغت بازنامد در نظر دوست بردارد به جرمى يا خطايى دل ز دوستعمرها در زير دامن برد سعدى پاى صبر عمرها در زير دامن برد سعدى پاى صبر
آخر اى بدعهد سنگين دل چرا برداشتى تا به يك ره سايه لطف از گدا برداشتى جرعه اى ناخورده شمشير جفا برداشتى چون تو را گشتم تو خود خاطر ز ما برداشتى در پسنديدى و دست از كهربا برداشتى گل فرا دست آمدت مهر از گيا برداشتى تو خطا كردى كه بى جرم و خطا برداشتىسر نديدم كز گريبان وفا برداشتى سر نديدم كز گريبان وفا برداشتى