چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي گشت ز شور عشق تو در كام جان خسته من خوى عذار تو بر خاك تيره مي افتاد اگر مرا به زر و سيم دسترس بودى دل از دريچه فكرت به نفس ناطقه داد ز شوق روى تو اندر سر قلم سودا ز خاطرم غزلى سوزناك روى نمود
ز خاطرم غزلى سوزناك روى نمود
ز ابر ديده كنارم به اشك تر مي گشت جواب تلخ تو شيرينتر از شكر مي گشت وجود مرده از آن آب جانور مي گشت ز سيم سينه تو كار من چو زر مي گشت نشان حالت زارم كه زارتر مي گشت فتاد و چون من سودازده به سر مي گشت كه در دماغ فراغ من اين قدر مي گشت
كه در دماغ فراغ من اين قدر مي گشت