آخر نگهى به سوى ما كن بسيار خلاف عهد كردى ما را تو به خاطرى همه روز اين قاعده خلاف بگذار برخيز و در سراى دربند آن را كه هلاك مي پسندى چون انس گرفت و مهر پيوست سعدى چو حريف ناگزيرست شمشير كه مي زند سپر باش زيبا نبود شكايت از دوست
زيبا نبود شكايت از دوست
دردى به ارادتى دوا كن آخر به غلط يكى وفا كن يك روز تو نيز ياد ما كن وين خوى معاندت رها كن بنشين و قباى بسته وا كن روزى دو به خدمت آشنا كن بازش به فراق مبتلا كن تن درده و چشم در قضا كن دشنام كه مي دهد دعا كن زيبا همه روز گو جفا كن
زيبا همه روز گو جفا كن