حسن تو دايم بدين قرار نماند اى گل خندان نوشكفته نگه دار حسن دلاويز پنجه ايست نگارين عاقبت از ما غبار ماند زنهار پار گذشت آن چه ديدى از غم و شادى هم بدهد دور روزگار مرادت سعدى شوريده بي قرار چرايى شيوه عشق اختيار اهل ادب نيست
شيوه عشق اختيار اهل ادب نيست
مست تو جاويد در خمار نماند خاطر بلبل كه نوبهار نماند تا به قيامت بر او نگار نماند تا ز تو بر خاطرى غبار نماند بگذرد امسال و همچو پار نماند ور ندهد دور روزگار نماند در پى چيزى كه برقرار نماند بل چو قضا آيد اختيار نماند
بل چو قضا آيد اختيار نماند