تو اگر به حسن دعوى بكنى گواه دارى در كس نمي گشايم كه به خاطرم درآيد ملكى مهى ندانم به چه كنيتت بخوانم بر كس نمي توانم به شكايت از تو رفتن گل بوستان رويت چو شقايقست ليكن چه خطاى بنده ديدى كه خلاف عهد كردى نه كمال حسن باشد ترشى و روى شيرين تو جفا كنى و صولت دگران دعاى دولت به يكى لطيفه گفتى ببرم هزار دل رابه خداى اگر چو سعدى برود دلت به راهى به خداى اگر چو سعدى برود دلت به راهى
كه جمال سرو بستان و كمال ماه دارى تو به اندرون جان آى كه جايگاه دارى به كدام جنس گويم كه تو اشتباه دارى كه قبول و قوتت هست و جمال و جاه دارى چه كنم به سرخ رويى كه دلى سياه دارى مگر آن كه ما ضعيفيم و تو دستگاه دارى همه بد مكن كه مردم همه نيكخواه دارى چه كنند از اين لطافت كه تو پادشاه دارى نه چنان لطيف باشد كه دلى نگاه دارىهمه شب چنو نخسبى و نظر به راه دارى همه شب چنو نخسبى و نظر به راه دارى