عيبى نباشد از تو كه بر ما جفا رود گر من فداى جان تو گردم دريغ نيست ور من گداى كوى تو باشم غريب نيست مجروح تير عشق اگرش تيغ بر قفاست حيف آيدم كه پاى همى بر زمين نهى در هيچ موقفم سر گفت و شنيد نيست اى هوشيار اگر به سر مست بگذرى ما چون نشانه پاى به گل در بمانده ايم اى آشناى كوى محبت صبور باش سعدى به در نمي كنى از سر هواى دوست
سعدى به در نمي كنى از سر هواى دوست
مجنون از آستانه ليلى كجا رود بسيار سر كه در سر مهر و وفا رود قارون اگر به خيل تو آيد گدا رود چون مي رود ز پيش تو چشم از قفا رود كاين پاى لايقست كه بر چشم ما رود الا در آن مقام كه ذكر شما رود عيبش مكن كه بر سر مردم قضا رود خصم آن حريف نيست كه تيرش خطا رود بيداد نيكوان همه بر آشنا رود در پات لازمست كه خار جفا رود
در پات لازمست كه خار جفا رود