ميان باغ حرامست بى تو گرديدن و گر به جام برم بى تو دست در مجلس خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه اگر جماعت چين صورت تو بت بينند كساد نرخ شكر در جهان پديد آيد به جاى خشك بمانند سروهاى چمن من گداى كه باشم كه دم زنم ز لبت به عشق مستى و رسواييم خوشست از آنك نشاط زاهد از انواع طاعتست و ورع عنايت تو چو با جان سعديست چه باك
عنايت تو چو با جان سعديست چه باك
كه خار با تو مرا به كه بى تو گل چيدن حرام صرف بود بى تو باده نوشيدن به سنگ خاره درآموخت عشق ورزيدن شوند جمله پشيمان ز بت پرستيدن دهان چو بازگشايى به وقت خنديدن چو قامت تو ببينند در خراميدن سعادتم چه بود خاك پات بوسيدن نكو نباشد با عشق زهد ورزيدن صفاى عارف از ابروى نيكوان ديدن چه غم خورد گه حشر از گناه سنجيدن
چه غم خورد گه حشر از گناه سنجيدن