عمرها در پى مقصود به جان گرديديم خود سراپرده قدرش ز مكان بيرون بود همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشيد گفته بوديم به خوبان كه نبايد نگريست صفت يوسف ناديده بيان مي كردند رفته بوديم به خلوت كه دگر مي نخوريم تا همه شهر بيايند و ببينند كه ما سعديا لشكر خوبان به شكار دل ما
سعديا لشكر خوبان به شكار دل ما
دوست در خانه و ما گرد جهان گرديديم آن كه ما در طلبش جمله مكان گرديديم روى بنمود چو خفاش نهان گرديديم دل ببردند و ضرورت نگران گرديديم با ميان آمد و بى نام و نشان گرديديم ساقيا باده بده كز سر آن گرديديم پير بوديم و دگرباره جوان گرديديم گو مياييد كه ما صيد فلان گرديديم
گو مياييد كه ما صيد فلان گرديديم