مرا تو جان عزيزى و يار محترمى غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد هزار تندى و سختى بكن كه سهل بود ندانم از سر و پايت كدام خوبترست اگر هزار الم دارم از تو در دل ريش چنين كه مي گذرى كافر و مسلمان را چنين جمال نشايد كه هر نظر بيند نگويمت كه گلى بر فراز سرو روان تو مشك بوى سيه چشم را كه دريابد كمند سعدى اگر شير شرزه صيد كند
كمند سعدى اگر شير شرزه صيد كند
به هر چه حكم كنى بر وجود من حكمى كه مونس دل و آرام جان و دفع غمى جفاى مل تو بردن كه سابق كرمى چه جاى فرق كه زيبا ز فرق تا قدمى هنوز مرهم ريشى و داروى المى نگه به توست كه هم قبله اى و هم صنمى مگر كه نام خدا گرد خويشتن بدمى كه آفتاب جهان تاب بر سر علمى كه همچو آهوى مشكين از آدمى برمى تو در كمند نيايى كه آهوى حرمى
تو در كمند نيايى كه آهوى حرمى