اگر تو برشكنى دوستان سلام كنند هزار زخم پياپى گر اتفاق افتد به تيغ اگر بزنى بي دريغ و برگردى مرا كمند ميفكن كه خود گرفتارم چو مرغ خانه به سنگم بزن كه بازآيم يكى به گوشه چشم التفات كن ما را كه گفت در رخ زيبا حلال نيست نظر ز من بپرس كه فتوى دهم به مذهب عشق دهان غنچه بدرد نسيم باد صبا غريب مشرق و مغرب به آشنايى تو من از روى تو نپيچم كه شرط عشق آنست به جان مضايقه با دوستان مكن سعدى
به جان مضايقه با دوستان مكن سعدى
كه جور قاعده باشد كه بر غلام كنند ز دست دوست نشايد كه انتقام كنند چو روى باز كنى بازت احترام كنند لويشه بر سر اسبان بدلگام كنند نه وحشيم كه مرا پاى بند دام كنند كه پادشاهان گه گه نظر به عام كنند حلال نيست كه بر دوستان حرام كنند نظر به روى تو شايد كه بردوام كنند لبان لعل تو وقتى كه ابتسام كنند غريب نيست كه در شهر ما مقام كنند كه روى در غرض و پشت برملام كنند كه دوستى نبود هر چه ناتمام كنند
كه دوستى نبود هر چه ناتمام كنند