غزلیات

مصلح الدین سعدی شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 670/ 376
نمايش فراداده

  • چنان در قيد مهرت پاى بندم گهى بر درد بى درمان بگريم مرا هوشى نماند از عشق و گوشى مجال صبر تنگ آمد به يك بار نه مجنونم كه دل بردارم از دوست چنين صورت نبندد هيچ نقاش چه جان ها در غمت فرسود و تن ها تو هم بازآمدى ناچار و ناكام گر آوازم دهى من خفته در گور سرى دارم فداى خاك پايت و گر در رنج سعدى راحت توست و گر در رنج سعدى راحت توست
  • كه گويى آهوى سر در كمندم گهى بر حال بى سامان بخندم كه پند هوشمندان كار بندم حدي عشق بر صحرا فكندم مده گر عاقلى اى خواجه پندم معاذالله من اين صورت نبندم نه تنها من اسير و مستمندم اگر بازآمدى بخت بلندم برآسايد روان دردمندم گر آسايش رسانى ور گزندم من اين بيداد بر خود مي پسندم من اين بيداد بر خود مي پسندم